۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

شعری زیبا که نمی دانم از کیست درباره فردا (اول مهر)

اولیـن روز دبستـــان بـازگرد
کودکی ها شـاد و خندان بازگرد
باز گرد ای خـاطــرات کـودکـی
بـر ســوار اسب هـای چـوبکــی
خـاطـــرات کـودکـی زیبا ترند
یـادگـــارانِ کـهــن ماناترند
درس های سـال اول ســاده بـود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پنـد آمـوزِ روبـاه و خروس
روبـه مـکار و دزد و چـاپلوس
روز مـهمــانیِ کوکـب خـانم است
سفـره پر از بویِ نان گندم است
کاکـلـی، گنجشککی باهـوش بـود
فـیـل نادانی برایش مـوش بود
با وجود سـوز و سرمـای شـدیـد
ریزعلی پیراهن از تن می درید
تـا درون نیمکت جـا مـی شـدیم
ما پر از تصمیـم کبری می شـدیم
پاک کن هایـی ز پاکی داشتیــم
یـک تــراش سرخ لاکـی داشـتیم
کیفمان چفتـی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقـه هایش درد داشت
گــرمـی دسـتـانمان از آه بـود
برگ دفـتـرها به رنگ کـاه بـود
مانده درگوشـم صدایی چون تگرگ
خـش خـش جاروی با پا روی بـرگ
هـم کلاسـی های من یادم کنـیـد
باز هم در کوچـه فریادم کـنیـد
هم کلاسـی های درد و رنج و کار
بچـه های جامه هـای وصـله دار
بچــه های دکـه سیـگـار ســرد
کـودکـان کوچک اما مـردِ مـرد
کـاش هـرگز زنگ تفریحی نبــود
جمع بودن بود و تفریقی نبــود
کاش میشـد باز کوچـک می شـدیم
لا اقـل یک روز کودک میشـدیــم
یــاد آن آمـوزگـار سـاده پوش
یاد آن گـچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بـابـایت بـه خیر
ای دبستــانـی تـرین احساس من
بازگرد این مشـق ها را خط بزن

هیچ نظری موجود نیست: