۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

گرگ - فریدون مشیری

گفت دانـایی که گــرگی خیـــره ســر
هست پنهــان در نهـــاد هـر بشــــر!
لاجرم جـاری است پیکاری ستــرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بـازو چـاره ایـن گـــرگ نیست
صـاحـب اندیشـه دانـد چــاره چیست
ای بســا انســــان رنـجـــور پـریـش
سخت پیـچیـده گلوی گـرگِ خـــویش
وی بســـا زورآفـــرین مـــرد دلیـــر
هست در چنگال گــرگ خـود اسـیـر
هرکه گرگش را درانـدازد به خــاک
رفتــه رفتــه می شـود انســان پـاک
وان که با گرگـش مــدارا می کـنـــد
خلــق و خـوی گــرگ پیدا می کنــد
در جوانی جـان گــرگت را بگـیـــر
وای اگر این گرگ گـردد با تو پیـــر
روز پیری گر که باشی همچـو شیـر
ناتــوانی در مصــاف گـــرگِ پیــــر
مردمان گــر یکــدگــر را می درنـد
گــرگ هاشـان رهنمـــا و رهبـــرند
اینکه انسان هست این سان دردمنــد
گــرگ هـا فـرمـانـروایی می کنـنــد
وان ستمکــاران که با هم محــرمنـد
گــرگ هاشــان آشنــــایـان هـم انــد
گرگ ها هـمـراه و انسان ها غریب
با کـه بایــد گفت ایـن حــال عجیب؟

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

راز - سیمین بهبهانی

سال‌هاپیش ازین به من گفتی
که مرا هیچ دوست می‌داری؟
گونه‌ام گرم شد ز سرخی شرم
شاد و سرمست گفتمت: آری
*****
باز دیروز جـهـد می‌کـردی
که ز عهـد قدیم یاد آرم
سرد و بی اعتنا ترا گفتم
که دگـر دوستت نمی‌دارم
*****
ذره‌های تنم فغـان کـردند
که خـدا را دروغ می‌گویـد
جز تـو نامی ز کس نمـی‌آرد
جز تو کامی ز کس نمی‌جوید
*****
تا گلـویم رسیـد فریـادی
کاین سخن در شمار باور نیست
جز تو دانند عالمی که مرا
در دل و جان هوای دیگر نیست
*****
لیک آرام مانـدم و خـاموش
ناله‌ها را شکسته در دل تنگ
تا تپـش‌های دل نهـان مانـد
سینه خسته را فشرده به چنگ
*****
درنگاهم شکفته بود این راز
که دلم کی ز مهر خالی بود؟
لیک تا پوشم از تو دیده من
بر گُـل رنگ رنگ قالـی بود
*****
دوسـتت دارم و نمـی‌گـویــم
تا غرورم کشد به بیماری
زانکه می‌دانم این حقیقت را
که دگـر دوستـم نمی‌داری

درد - مهاتما گاندی

درد من تنهایی نیست؛
بلکه مرگ ملتی است
که گدایی را قناعت
بی عرضگی را صبر
و با تبسمی بر لب
حماقت را حکمت خداوند می‌نامد.

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

شعری زیبا که نمی دانم از کیست درباره فردا (اول مهر)

اولیـن روز دبستـــان بـازگرد
کودکی ها شـاد و خندان بازگرد
باز گرد ای خـاطــرات کـودکـی
بـر ســوار اسب هـای چـوبکــی
خـاطـــرات کـودکـی زیبا ترند
یـادگـــارانِ کـهــن ماناترند
درس های سـال اول ســاده بـود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پنـد آمـوزِ روبـاه و خروس
روبـه مـکار و دزد و چـاپلوس
روز مـهمــانیِ کوکـب خـانم است
سفـره پر از بویِ نان گندم است
کاکـلـی، گنجشککی باهـوش بـود
فـیـل نادانی برایش مـوش بود
با وجود سـوز و سرمـای شـدیـد
ریزعلی پیراهن از تن می درید
تـا درون نیمکت جـا مـی شـدیم
ما پر از تصمیـم کبری می شـدیم
پاک کن هایـی ز پاکی داشتیــم
یـک تــراش سرخ لاکـی داشـتیم
کیفمان چفتـی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقـه هایش درد داشت
گــرمـی دسـتـانمان از آه بـود
برگ دفـتـرها به رنگ کـاه بـود
مانده درگوشـم صدایی چون تگرگ
خـش خـش جاروی با پا روی بـرگ
هـم کلاسـی های من یادم کنـیـد
باز هم در کوچـه فریادم کـنیـد
هم کلاسـی های درد و رنج و کار
بچـه های جامه هـای وصـله دار
بچــه های دکـه سیـگـار ســرد
کـودکـان کوچک اما مـردِ مـرد
کـاش هـرگز زنگ تفریحی نبــود
جمع بودن بود و تفریقی نبــود
کاش میشـد باز کوچـک می شـدیم
لا اقـل یک روز کودک میشـدیــم
یــاد آن آمـوزگـار سـاده پوش
یاد آن گـچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بـابـایت بـه خیر
ای دبستــانـی تـرین احساس من
بازگرد این مشـق ها را خط بزن

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

مرد تنها

امروزِ هشت سال پیش کسی از بین ما رفت که هنوز بسیاری نمی‌شناسندش؛ بسیاری که حتی شاید ترانه‌هایش را از بر می‌خوانند؛ ترانه‌هایی که در ذهن جوانان و نوجوانان دیروز ایران حک شده‌اند.
گنجشکک اشی‌مشی، مرد تنها، جمعه، هفته خاکستری،...
فرهاد مهراد، خواننده معترض دهه پنجاه، روز نهم شهریور ١٣٨١ در پاریس درگذشت.


یادش گرامی

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

مست و محتسب

محتسب بر سر شخصی رسید که از کثرت شراب مست و مدهوش بر خرابات افتاده بود؛ تیپایی به او زد و گفت: ای خانه خراب، برخیز تا به خانه شرع رویم!
مست گفت: ای خانه عقلت خراب، اگر پای رفتار می‌داشتم به خانه خود می‌رفتم!

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

کوچه یاکریمها

دلش میخواست زودتر بزرگ شود
هنوز خیلی کوچکتر از آن بود
که بتواند کنار خیابانها بنشیند
با آنها همصحبت شود
و مثل آنها
با اتوبوسها و کامیونها دوست باشد

سرک کشید
خیابان بالاییاش خسته بود
شلوغ، پر سر و صدا، تصادف، دود

کوچه تصمیم گرفت
وقتی بزرگ شد
یک خیابان ساکت و خلوت شود
تا مثل روزهای کوچهایاش
یاکریمها هم بتوانند
توی دلش قدم بزنند!

طنز سرودهای در نوزدهمین سالروز درگذشت اخوان

«سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت»
گرما در گریبان است
من اما گر سرم گرم است،
گرم شعرهای توست
چه گرماگرم تابستانی گرمی!
تو اما همچنان
مردانه روی حرف خود هستی:
«زمستان است!»
در این گرما
اگر لیوان آبی سوی کس آری،
سلامت را به شادی میدهد پاسخ
وگرنه لای چرخت چوب
آن سان میگذارد که
به دیواری خوری با مخ!

*
تو را خواندم
به یاد چارم شهریور شصت و نه شمسی
تو را من با زبان بی زبانی
تو را با آن زبان بس حماسی!
در این گرمای داغاداغ
گذشتی مثل بادی از خیال من
دمت سرد و دماغت چاق!

کورش مهام